غزل شمارهٔ ۳۷۲۸

ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز جلوه تو قیامت حساب بردارد
نصیب سوختگان می رسد ز پرده غیب
همیشه آبله آب از سراب بردارد
چنین که خوی تو کرده است عام ناسازی
عجب که آتش سوزان کباب بردارد
چنان عقیق تو از خون خلق شد سیراب
که از مشاهده اش زخم آب بردارد
بغیر لخت دل و پاره جگر صائب
چه توشه کس ز جهان خراب بردارد؟