غزل شمارهٔ ۳۸۲۰

همیشه از دل من آه سرد می خیزد
ازین خرابه شب و روز گرد می خیزد
دلیر بر صف افتادگان عشق متاز
که جای گرد ازین خاک مرد می خیزد
ستاره سوختگان فیض صبح دریابند
ز سینه ای که ازو آه سرد می خیزد
دل رمیده من می دود ز سینه برون
ز ملک هستی هرکس که گرد می خیزد
ز تخم سوخته نشو و نما نمی آید
کجا ز سینه من داغ و درد می خیزد؟
زمین بادیه عشق شورشی دارد
که هرکه خیزد ازو هرزه گرد می خیزد
در آن حریم که باشد زبان شمع خموش
ز مصحف پر پروانه گرد می خیزد
سماع اهل دل از روی شادمانی نیست
سپند از سر آتش ز درد می خیزد
به روی خاک کشد تیغ خود چو سایه بید
به من کسی که به قصد نبرد می خیزد
کجا مقید همراه می شود صائب؟
سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد