غزل شمارهٔ ۳۰۸۶

شبی که دررسد از عشق پیک بیداری
بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری
ستاره سجده کند ماه و زهره حال آرد
رها کن خرد و عقل سیر و رهواری
زهی شبی که چنان نجم در طلوع آید
به روز روشن بدهد صفات ستاری
ز ابتدای جهان تا به انتهای جهان
کسی ندید چنین بی‌هشی و هشیاری
تو خواه برجه و خواهی فروجه این نبود
کی زهره دارد با آفتاب سیاری
طمع مدار که امشب بر تو آید خواب
که برنشست به سیران خدیو بیداری