غزل شمارهٔ ۳۰۹۰

بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی
شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی
بجه بجه چو شهاب از برای کشتن دیو
چو ز اختری بجهی قلب آسمان باشی
چو عزم بحر کند نوح کشتی‌اش باشی
رود به چرخ مسیحا تو نردبان باشی
گهی چو عیسی مریم طبیب جان گردی
گهی چو موسی عمران روی شبان باشی
ز بهر پختن تو آتشیست روحانی
چو پس جهی چو زنان خام قلتبان باشی
ز آتش ار نگریزی تمام پخته شوی
چو نان پخته رئیس و عزیز خوان باشی
چو خوان برآیی و اخوان تو را قبول کنند
مثال نان مدد جان شوی و جان باشی
اگر چه معدن رنجی به صبر گنج شوی
اگر چه خانه غیبی تو غیب دان باشی
من این بگفتم و از آسمان ندا آمد
به گوش جان که چنین گر شوی چنان باشی
خمش دهان پی آنست تا شکرخایی
نه آن که سست فکندی زنخ زنان باشی