شمارهٔ ۲۵ - در تهنیت جلوس مجدد شاه صفی بر تخت با نام شاه سلیمان

دگربار از جلوس شاه دوران
دو چندان شد نشاط اهل ایران
نشست از نو خدیو هفت اقلیم
مربع بر سریر چار ارکان
ز روزافزونی اقبال و دولت
صفی الله، شد سلطان سلیمان
به دولت تکیه زد بر مسند جم
سلیمان خاتم فرمانروایان
مزاج اشرف از گرداندن نام
برآمد ز انحراف از لطف یزدان
ز تخت سلطنت شد عالم افروز
چو از بیت الشرف خورشید تابان
دگربار اختر صاحبقرانی
شد از پیشانی دولت فروزان
سلیمان وار خواهد راند ازین نام
به جن و انس و وحش و طیر فرمان
ز جشن نامی صاحبقران، شد
سراپای فلک یک چشم حیران
سر منبر رسید از خطبه بر عرش
رخ زر شد ز نقش سکه خندان
سر تسلیم را یکسر نهادند
همه گردنکشان بر خط فرمان
ز تاج زرنگار تاجداران
جهان شد باغ زرین سلیمان
چو صحن آسمان شد پر ستاره
زمین از سجده زرین کلاهان
ز شکرخنده صبح طرب شد
بساط آفرینش شکرستان
زمین شد صفحه مسطر کشیده
رسید از بس به هر جا مد احسان
نگین نقش مرادی را که می خواست
به دست آورد در دور سلیمان
پریشانی ز دلها رخت بربست
ز جمعیت شد این سی پاره قرآن
چنان محکوم فرمانش جهان شد
که نافرمان نمی روید ز بستان
ازین جان جهان آفاق جان یافت
اگر شد زنده خضر از آب حیوان
ز شادی استخوان در پیکر خلق
به زیر پوست شد چون پسته خندان
نریزد گوهر از تار گسسته
ز بس شد منتظم اوضاع دوران
ز نور رای او در دیده ها شد
چراغ روز، خورشید درخشان
جواهر سرمه اهل نظر شد
ز فیض مقدمش خاک صفاهان
ز خیراندیشی او گشت از بیم
شرارت چون شرر در سنگ پنهان
ز امنیت به چشم پاسبانان
رگ خواب فراغت گشت مژگان
بود تیغ کج او دال بر فتح
شود چون ماه نو هر جا نمایان
کند کار جهان را راست چون تیر
برآید چون کمان او ز قربان
دهد سد سکندر کوچه چون نیل
چو آید توسن عزمش به جولان
چو نخل موم از خورشید گردد
ز برق تیغ او رومی گریزان
سپاه روسیاه هند گردد
چو بز از عطسه تیغش گریزان
ز تیغ کج کند همچون کجک محو
سیه مستی ز مغز زنده فیلان
ز برق تیغ عالمسوز او لعل
شود خون در جگرگاه بدخشان
بود دست ولایت پشتبانش
نگردد خصم ازو چون روی گردان؟
رساند جوهر تیغش نسب را
به صلب ذوالفقار شاه مردان
اگر بر کوه آهن حمله آرد
شود چون قطره سیماب لرزان
به هر فوجی که رو آرد به اقبال
شود چون ابر از صرصر پریشان
ندارد شهسواری همچو او یاد
ز شاهان جهان این سبز میدان
گذارد از شکوهش سینه بر خاک
گر آرد رخش رستم در ته ران
به شیران شکاری برق تیغش
کند انگشت زنهاری نیستان
شود چون ابر از سرعت فلک سیر
کند بر کوه اگر اجرای فرمان
شود جاری ز امرش چشمه از سنگ
ز نهیش شیر برگردد به پستان
به دور حفظ او بتوان گذر کرد
به بال کاغذین از آتش آسان
چو سبابه ز انگشتان دیگر
سرافراز لوای اوست ایمان
ز امثال و ز اقران است ممتاز
چو بسم الله از آیات قرآن
گشاد جبهه از خلقش دلیل است
که باشد کعبه در ناف بیابان
ز عریانی بود در حشر ایمن
به جرم هر که پوشانید دامان
صدا از کوه حلمش برنگردد
شود سیل بهاران گر خروشان
گران گردد ز گوهر دامن خاک
سبک سازد چو دست گوهرافشان
گذارد بحر پشت دست بر خاک
به پیش ابر احسانش ز مرجان
دهد گر حاصل دریا به سایل
همان از شرم گردد گوهرافشان
نهان شد جغد چون گنج از نظرها
شد از عدلش ز بس آباد ویران
به این درگاه از آغاز دولت
نمودند التجا پیوسته شاهان
به عزم اقتباس نور دولت
به این دولتسرا آمد ندرخان
همایون از اجاق جد او کرد
چراغ دولت خود را فروزان
به این درگاه بابر التجا کرد
چو عاجز شد ز جنگ اهل توران
به غیر از شاه ایران نیست شاهی
خدیو تاج بخش از شهریاران
به محراب اجابت می کند پشت
ازین در هر که گردد روی گردان
ازین عید جلوس تازه گردید
همه روی زمین یک روی خندان
شب و روز جهان در دلگشایی
به میزان عدالت گشت یکسان
ز حسن عهد این شاه جوان بخت
جوانی را ز سر بگرفت دوران
نشاط این زمان بهجت افزا
به جوش آورد خون نوبهاران
به روی خلق از ابر گهربار
گشود ابواب رحمت لطف یزدان
به شان خاک، نازل گشت از ابر
هزاران آیه رحمت ز باران
زمین از سبزه شد تخت زمرد
ز لاله کوه شد کان بدخشان
به آب گوهر از دلها فرو شست
غبار کلفت و غم ابر نیسان
شد از گلهای الوان بیضه خاک
به زیر شهپر طاوس پنهان
زبان شکر جای سبزه روید
درین فصل بهار از باغ و بستان
مبارکباد شد یکسر درین فصل
سرود عندلیبان گلستان
الهی تا به گرد مرکز خاک
بود پرگار نه افلاک، گردان
فلک ها بر مراد او کند دور
چو انگشتر به فرمان سلیمان