شمارهٔ ۲۶۳

مصفا چون شود دل در غبار تن نمی گنجد
که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی گنجد
به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را
دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی گنجد
کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
ز شوخی شعله من در ته دامن نمی گنجد