شمارهٔ ۳۸۳

می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود
ای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟
که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود