غزل شماره ۱۰۹

ز جهان بود وجود تو غرض
گل عرض بوده و بود تو غرض
گرچه مسجود ملک شد آدم
بود از آن سجده سجود تو غرض
زین همه شاهد و مشهود بود
ذوق را شهد شهود تو غرض
گرچه دستان زن گل شد بلبل
داشت در پرده سرود تو غرض
آنچه کالاکه در این بازار است
هست سرمایه و سود تو عرض
بزم آرا و چمن پیرا را
در دو کون است و رود تو غرض
گرچه نعت گل و نسرین میگفت
داشت اسرار درود تو غرض