غزل شماره ۱۶۶

الاقد صاد عقلی بالدلالی
‌‌ بتی شیرین کلامی خورد سالی
ظریفی مهوشی آشوب شهری
‌‌ ملیح ذوالمحاسن و المعالی
هوالسفاح سفاک الدمائی
‌‌ هوالفتان فتاک الوصالی
شفاهک قد تروی کالشقایق
‌‌ و صدغک قد تلوی کالحبالی
به رویت غازه با خون شهیدی است
‌‌ ثغورک ام اقاح ام لالی
نصیبی من وصالک نیل طیف
‌‌ سلوی عن جمالک بالخیالی
مرا هرگز به خاطر نگذرانی
‌‌ و غیرک قط لم بخطر ببالی
تو گشتی شمع بزم افروز اغیار
‌‌ و انی بت فی وهم اللیالی
گر او برکند بنیادم مبیناد
‌‌ بنای حسنش آسیب زوالی
بود روز من و مویش شب تار
حواجبه و شخصی کالهلالی
ز هجرت دوست جانم سوخت اسرار
بحد رق اعدالی لحالی