از دم تکرار

هنوز در سفرِ گمشدن دیاری هست
برای گوشه گرفتن کنار یاری هست
چو موجِ خسته اگر پای از رکاب کشی
به قدرِ یک دو سه پهلو زدن کناری هست
همه هوایی کوهم مرا چه می بندید
سزای صحبت دیوانگان دیاری هست
سیاه شد نفس خانه از دمِ تکرار
برای تازه شدن طرف جویباری هست
اگرچه روزنه ای نیست شب پُر از سقف است
پسِ نگاه ستاره امیدواری هست
به بویِ بستن ابریشمی به شاخه ی باد
به روستای ستاره مزارداری هست
به پیش چشم تو با خویش می توان گفتن
ملول کوچه ی آیینه ها غباری هست
چو شعر شیونیان شمع تیره روزانی
بسوز و شکوه مکن این چه روزگاری هست