دور از سواد شهر

جنگل
و یک پرنده
که افشانده بال، بر سر جنگل
جنگل، اما، تمام برف...
من،
با چوب دست گردوی خود در مشت
در واپسین تلاش...
دور از سواد شهر
از زوزهٔ مداومِ گرگ گرسنه ای
آنک
درهم دوباره نقش قدم های خسته ام
در برف...