باران

غم بی پایانی است
با من خسته در این لحظه.
تو پنداری
من تمام غم روی خاکم.
وای از مزرعهٔ سوختهٔ ما، ای وای!
سوی این نیلی رنگ
باز کردیم عبث، بازوی خود را، با شوق
خانه آباد!
بر این مزرعهٔ ما، هر ابر
ابر بی بارانی است.