صیادان

آسمان در فکر باران است
طوفان است
مثل اینکه رعد می نالد.
مثل اینکه باد می موید.
موج گاهی می برد ما را چنان بالا،
که ما گر دست افرازیم
می خورد بر گیسوان ابر، انگشتان دست ما.
می برد گاهی چنان پایین، که در اعماق
سبزه ها را در کف دریای نا آرام می بینیم.
ما همه سر در گریبانیم.
می دهد یک تن ز ما بر بخت خود دشنام.
می زند آن دیگری برهم دو دست استخوانی را.
می شوم در قلب شب ناگاه
خیره یک دم بر بسیط ابرها و آنگاه،
چشم غمگین را به دریا باز می دوزم.
می توان برگشت
می توان بسیار آسان تن به خفت داد.
می توان هم دل به دریا زد.
من نهیبی می زنم بر خویش
من نهیبی می زنم بر دیگران آنگاه؛
«نا امیدی در جهان ارزانی آنان که می خواهند.
من امیدم را ز کف هرگز نخواهم داد.
می زنم دل را به دریا هر چه بادا باد».
یاران نیز می گویند: - هر چه بادا باد.
در دل دریا در این هنگام
هم صدا با من همه یاران – که:
نا امید شیطان است.