۳۲ - نکته ای گویم ز جبر و اختیار

نکته‌ای گویم ز جبر و اختیار
یک سخن ، لیکن به تعبیری هزار
نیست صاحب حکمتی در این جهان
کاین معمّا را دهد شرح و بیان
شد یکی ، محکوم جبر روزگار
دیگری ، تسلیم نقش اختیار
این کُنَد با عقل خود آن را گزین
وآن حدیث آرد به استدلال این
این ، قدم ، با اختیاری می‌زند (۱)
وآن ، گنه ، بی‌اختیاری می‌کند (۲)
****
آنکه شد قائل به استیلای جبر
بس گشایش خواهد از مفتاح صبر (۳)
آنچه آید بر سرش از خیر و شر
یا قضا پندارد آن را یا قَـدَر
چون شود عاجز به تغییر امور
حکم جبرش خواند و باشد صبور
خود گمان دارد که بختش خفته است
در بلاها ، حکمتی بنهفته است
در کشاکش نیست با تقدیر و بخت
بگذرد آسان ازین دنیای سخت
دستِ استمداد او بر آسمان
در حوادث ، خواهد از دنیا ، امان
او خطاکاریّ عقل خویش را
می‌نهد بر گردن بخت و قضا
شد مُسجل بهر او ، روز اجل
شد مُقرّر ، رزقش از صبح ازل
ناخدای کشتی عمرش ، قضاست
آخرین مُنجی ز غرقابش ، دعاست
گر وفور از دهر بیند یا قصور (۴)
در همه احوال ، راضی و شکور
سرنوشتش ، نقش بسته بر جبین
خود مطیع امر محتومش ببین (۵)
****
دیگری ، مختار اعمال خود است
در پی تغییر هر نیک و بَد است
پیش او ، نَقلی ندارد سرنوشت
بدرَوَد هرکس ، همان تخمی که کِشت
در بلاهایی که می‌آید به پیش
چشم امّیدش بُـوَد بر فعل خویش...
****
گرچه مبسوط‌‌‌‌ست بحث اختیار
می‌کنم بر نکته‌هایی اختصار
ابتدا بیتی شنو از « مولوی »
در قبول اختیار ، از مثنوی :
« اینکه گویی این کُنم یا آن کُنم
خود دلیل اختیار است ای صنم »
حال ، بشنو این دلایل هم ز من
گرچه خود قائل نی‌ام بر این سخن! :
گر که اعمالت به فرمان تو نیست
پس غم روز عِقابت بهر چیست؟ (۶)
گر نِه‌ای مختار بر کردار ِ خویش
سَر چرا اندازی از خجلت به پیش؟
گر به رفتارت نداری ، اختیار
از چه از کردار خویشی شرمسار ؟
گر معیّن هست روز موت تو
از خطر ، مندیش ، می‌تاز و برو!
رزقْ ، چون مقسوم شد ، کمتر بکوش (۷)
بهر کسبِ مال ، کم زن حرص و جوش
قسمتت این بود ، پس غمگین مشو
بعد ازین افزون نگردد سهم تو
آنچه آید بر سرت از نیک و بد
کِی توان بر آن نهادن دست رَد؟
عافیت اندیشی‌ات بیهوده است
گر که تدبیری کنی ، نابوده است
هر که در افعال خود ، مجبور هست
پس به حکم جبر ، او محجور هست!
نیست بر انسان محجوری ، حَرَج (۸)
کز سفاهت اوفتد در راه کج (۹)
****
گر بود با جبر ، طبعت سازگار
بشنو ابیاتی به ردّ اختیار
اینکه گویی ، این کُنم یا آن کُنم
این «کُنم» ها حکم جبر است ای صنم
او کند تکلیف ، بر تو راهکار (۱۰)
پس چه پنداری که داری اختیار ؟
او دهد فرمان و تو فرمانبری
تو که هستی تا کنی خیره‌سری ؟
نعمت‌اندوزیت ، از سعی تو نیست
از تو ساعی‌تر در این دنیا بسیست
راحتِ گیتی ، نه از تدبیر توست
آنچه پیشت آید از تقدیر توست
هی مگو این کردم و آن می‌کنم
کار دنیایی به سامان می‌کنم
بر توانایی خود غرّه مشو
نیست تصمیمی به میل و رأی تو
ای بسا اقدام کردی و نشد
کوشش و ابرام کردی و نشد
سکـّه‌ها را در خیالت ، کَم شُمار
بین چگونه می‌شُمارد ، روزگار
کفش خود را درنیآور با شتاب
کُن تأمل ، تا رسیدن پای آب
****
آدمی ، کِی اختیاری داشتست ؟
اینکه خود را بی‌شبان پنداشتست (۱۱)
خواست دنیا را کند بر کام خویش
اسب گردون را نماید رام خویش
بر مُراد خود اگر نائل نگشت
باز ، بر نقش قَدَر قائل نگشت ؟
این نداند ، کز چه کوشید و نشد
بهر دنیا از چه جوشید و نشد؟
بس مهیّا کرد اسباب طرب
در عزا بنشست آن شب ، ای عجب !
همسخن ، تدبیر با تقدیر نیست
ورنه در سعی بشر تقصیر نیست (۱۲)
ای بسا جاهل که در آسودگیست
فاضلی از غصّه در فرسودگیست
آرَم از « سعدی » یکی مضمون ناب
تا بگیرد این سخن حُسن‌المآب (۱۳)
عاقل از اندیشه روزی به رنج
ابلهی اندر خرابه یافت گنج (۱۴)
****
چون ضلالت یا هدایت دست اوست (۱۵)
پس در این مورد چه جای گفت‌و‌گوست
پس رها کُن حرف نغز آن و این
خوش بخوان با من به صوتی دلنشین!
جبر باشد جمله افعال بشر
کفر و دین و زهد و فسق و خیر و شرّ
****
یک دو بیتی هم شنو آرای من
گرچه چوبینش بخوانی پای من (۱۶)
آنچه گفتم شرح جبر و اختیار
بر یقینش نیست چندان اعتبار
اختیار و جبر را مطلق مبین
هم به آن باور بیاور هم به این
چون ندارد این سخن اصل و اساس
بر قیاس است و قیاس است و قیاس
بیش از این تَصدیع باشد این کلام (۱۷)
چون معمّاییست نقش هر کدام
******************************
۱ - در تردد مانده‌ایم اندر دو کار ...... این تردد کِی بود بی‌اختیار ( مثنوی مولانا )
تردد به دو معنای رفت و آمد و شبهه به کار رفته است.
۲ - گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ ...... تو در طریق ادب باش و گو گناه منست
۳ - الصبر مفتاح الفرج : صبوری ، کلید گشایش‌هاست.
۴ - وفور : بسیاری - فراوانی
قصور : کوتاهی‌کردن
۵ - محتوم : ثابت و حتمی - امر محتوم : تعبیری‌ست برای سرنوشت مُقدّر
۶ - عِقاب : مؤاخذه کردن کسی را بر گناه .
روز عِقاب : روز قیامت .
۷ - مقسوم : قسمت شده - بخشیده
۸ - محجور : بازداشته شده و منع کرده شده - شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی برای
تصمیم‌گیری در اعمال و سرنوشت خود را ندارد و باید تحت سرپرستی شخص دیگری
قرار بگیرد. افراد صغیر ، اشخاص غیررشید و مجانین از این جمله‌اند.
۸ - لیس علی المجنون حرج : بر انسان مجنون ، گناهی نیست.
۹ - سفاهت : بی‌عقلی - نادانی
۱۰ - تکلیف : کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن .
۱۱ - خداوند شبان من است . مزامیر – مزمور ٢٣
۱۲ - تقصیر : سستی و کوتاهی کردن در کاری .
۱۳ - حُسن المآب : پایان و عاقبت خوش
۱۴ - کیمیاگر به غصّه مرده و رنج ...... ابله اندر خرابه یافته گنج ( گلستان سعدی )
۱۵ - ضلالت : گمراهی
هدایت : نجات از گمراهی ( لغتنامه دهخدا )
۱۵ - فمن یرد الله أن یهدیه ... و من یرد أن یضله یجعل ( سوره انعام )
هدایت و گمراهی انسان تحت اراده خداوند است.
۱۶ - پای استدلالیان چوبین بُوَد ...... پای چوبین ، سخت بی‌تمکین بُوَد ( مثنوی مولانا )
۱۷ - تصدیع : دردسر دادن