۳۷ - آدمی گر گِرد سازد بار و برگ

آدمی ، گر گِرد سازد بار و برگ (۱)
از صباح کودکی تا شام مرگ
باز نالد اینکه خاسر بوده است (۲)
در بطالت جان خود فرسوده است
کِی بگیرد عبرت این نوع بشر؟
آدمی ، آدم نخواهد شد دگر!
جای خون ، حرصی به رگهایش روان
هر چه در ذمّش بگویی ، می‌توان (۳)
آنکه دارد ، لیک خواهد بیشتر
چشم او را پُر کنید از خاک زر
با نصیحت ، دل به اصلاحش مبند
این جهان پُر باشد از اندرز و پند
بر دل تیره ، چه تابی نور را ؟
از چراغ آخر چه سودی کور را
مِس اگر صد بار در آتش رود
خود محال است آنکه باری زر شود (۴)
با زدن ، خَر ، کِی بگیرد خوی اسب؟
مردمی ، از فطرت آید نی ز کسب
مُلک عالم ، آدمی را نیست تنگ
تنگ چشمی باعث آشوب و جنگ
*****************************
۱ - بار و برگ : ساز و نوا - سامان - اسباب . مال .
۲ - خاسر : زیان دیده
۳ - ذم : مذمَت - نکوهش - بدگوئی
هر چه در ذمّش بگویی ، می‌توان : در نکوهش انسان طمّاع ، هر چه بگویی ، لایق آنست .
۴ - برای پاک‌ سازی طلا از فلزات کم ارزش ، این فلز را در کوره‌ای می‌گداختند تا ناخالصی‌های آن بسوزد
و از بین برود و زر تمام عیار باقی بماند .
در کوره بردن طلا ، روشی برای سنجش عیار آن است . به این صورت که فلز طلا در مجاورت آتش
( به مقدار ناخالصی درون خود ) سیاه می‌شود و از مقدار تیرگی آن می‌توان به عیارش پی برد .