۵۸ - ابلهی کرد از فقیهی این سؤال
ابلهی کرد از فقیهی این سؤال :
مشکلی دارم من از باب مَبال (۱)
هست ابریقی مرا ، این سالها (۲)
کآیدم ، در کار حاجات قضا
لیکن از بخت بَد و جور زمان
تازگی افتاده سوراخی درآن
گر چه خود ، بر دُمّ و سَر سوراخ داشت
مَنفذی هم چرخ ، ماتحتش گذاشت (۳)
تا شوم فارغ ز انجام عمل
میشوم مُضطر چو خَر اندر وَحَل (۴)
جای آب آید ازآن ابریق ، ریح (۵)
من بمانم ، شرم و این فعل قبیح!
مُسهلی خوردهست ابریقم مگر؟
کو شود از بنده فارغ زودتر!
تا به سر منزل رسد این قافله
آمدم تا حل کنی این مسئله
رهنمودم ده کنون با رأی خویش
تا بیابم راه استنجای خویش (۶)
****
آن فقیهش گفت ، از روی مزاح
بعد ازین ، هر وقت رفتی مستراح
تا نرفته فرصت تیرت ز شست
خود بشو ، تا آب در ابریق هست!
پس ، فراغ البال در بیت الخَلاء
کُن همه حاجات جسمت را روا!
****
گویمت ، هرچند بیمنطق بُـوَد
یا که تشبیه مَعَالفارق بُـوَد (۷)
این مَـثَل ، مصداق عقل آدمیست
وقت حاجت ، چون که میخواهیش ، نیست
در جوانی ، عقل میآید به کار
تا دهد ما را ز دنیا زینهار (۸)
ره بَـرَد ما را ز آفاتِ جهان
مشفقانه سوی آغوش ِ امان
در رهِ لغزنده گیرد دستمان
پاسبان باشد چو بیند مستمان
شام ِ مستی ، هِی کند : بازآ به هوش
روز سُستی گویدت : اینک بکوش
در نشیبِ عمر ، گردد ریسمان
در فراز زندگانی ، نردبان
در کهولت ، عقل و تدبیر و دَها (۹)
نوشداروییست شخص مُرده را
چون که گُل پژمرد و گلشن شد خراب (۱۰)
ریشه را دیگر چه محتاجی به آب؟
بعد از آنکه آردها را بیختی (۱۱)
لاجرم ، غربال خود آویختی
بعد از آنکه راه کج نشناختی
گنج ِ عمر خود درین ره باختی
گر بجوشد عقلت از بالا و پست (۱۲)
خود چه حاصل ، رفته فرصتها ز دست
**********************************
۱ - مَبال : آبریزگاه - مستراح
۲ - ابریق : لولهین - آفتابه
۳ - ماتحت : زیر - پایین
۴ - وَحَـل : گِل و لای
۵ – ریح : باد - نسیم - بادی که در معده ایجاد میشود .
۶ – استنجا : عمل شست و شوی بعد از قضای حاجت
۷ - مع الفارق : متفاوت - غیر قابل قیاس
۸ - زینهار : هشدار - آگاهی
۹ - دها : زیرکی - هوشمندی
۱۰ - مصرع از مثنوی مولویست :
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب ...... بوی گل را از که جوییم از گلاب
۱۱ - بیختن : الک کردن - سرند کردن
آردش را بیخته و الکش را آویخته : ضربالمثلی است .
این مَثل در مورد کسی گفته میشود که عمری از او گذشته باشد و روزگارش را با همهٔ
پستی و بلندیها گذرانده باشد .
۱۲ - تعبیر از مولویست :
آب کم جو تشنگی آور بدست ...... تا بجوشد آبت از بالا و پست