۶۳ - دفتری تحریر کردی آن حکیم
دفتری ، تحریر کردی آن حکیم
در کنارش ، کودکش بودی مقیم
با قلم ، چیزی به کاغذ مینوشت
این عمل ، آمد به چشم طفل ، زشت
با پدر گفت : این سیهکاری ز چیست؟
کاغذی را تیره کردن ، حیف نیست؟
چون سیاه و تیره بینی روی من
میکنی فیالفور، شست و شوی من
حال ، بر اوراق ِ چون برفِ سپید
این سیاهی را چرا کردی پدید؟
چیست بر لوحی چنین ، خط های کژ؟
هم چو راه روستامان ، کژ و مژ!
****
در جوابِ او فرو ماندی پدر
چون نبودی طفل را عقل و بصر
کودکِ نادیده تعلیم و ادب
کِی بداند این غرضها را ، سبب
او چه داند کاین سیاهی ، حکمت است
نشر دانش ، آدمی را نعمت است
او نداند کاین سیاهی بر سپید
میتواند بس سپیدی آفرید ...
لاجرم گفتی به قدر فهم او :
کاین سیاهی هست در اینجا نکو
این سیاهی نیست اینجا بیسبب
همچو آن خال سیه بر کنج لب
هر سیاهی خوش نباشد هر کجا
لیکن اینجا جایز است و خوشنما
گفت کودک : گر بود اینجا نکو
کُن سیه ، هر جای آن بیگفتگو
کاغذت را در مُرکب خیس کن
روسیاهش چون دل ابلیس کن !
ورنه ، پس دست از سیه کردن بدار
کاغذت را در سپیدی واگذار!
****
این جهان و آن سیاهیهای او
پیش چشمانت نمیآید نکو
هر سیاهی بر سپیدیّ جهان
هست بر میزان عقل تو ، گران
چون نمیدانی که تدبیرش ز چیست
بانگ و فریادی کنی ،کاین عدل نیست
نیست بیحکمت و از روی هوس
خلقتِ مردمگزای این مگس
از نگاهِ تو ، مگس ، نُقصان بود
غایتِ خلقت ، فقط انسان بود
از نظرگاهِ مگس هم ، آدمی
موجد شَرّست و هر نقص و کَمی!
تو چرا خواهی که جای کرکسی
یا به جای خلقت خار و خَسی
دشت و صحرا پر شود از بلبلان ؟
سبزه و گل بر دَمد در بوستان ؟
بلکه کرکس هم نماید این دُعا
کاین جهان پُر گردد از لَش مُردهها !
****
از کسی ، جُوری اگر بر من رسید
من سیاهی خوانمش ، آن کس سپید
عدلِ بر تو ، بلکه ظلم ِ بر منست
عدل و ظلم اینجا نه تیره روشنست
پس بگو با من ، سیاهی چیستی؟
عدل و هستی ؟ یا که ظلم و نیستی
این سیاهی و سپیدی در کجاست؟
من چه دانم! حَدّ و قَـدّش با خداست (۱)
*******************************
۱ - حدّ و قد : حد و اندازه