۶۴ - کاش بودی حضرتِ آدم عقیم
کاش بودی حضرتِ آدم عقیم
تا که ول میگشت شیطان رجیم
هرکجا ، چشم تَری دیدی ز غم
کار ِ این ابلیس باشد بیش و کم
این جهان را از قفس انباشته
پیش پای هر که دامی کاشته
خلق او کردن و شَرّ انگیختن
پند ما دادن ، کزو بگریختن!
چیست علت ، خلق این امُ الفساد؟
تا دهد بنیاد انسان را به باد
گر که شیطان خود نبودی در میان
کِی نیازی بود بر پیغمبران
« آدمی » گمره درین عالم نبود
حاجتی بر « آدم » و « خاتم » نبود (۱)
خود نبودی زحمتی بر انبیا
وآن مرارتها پی ِ ارشاد ما
گر که شیطان ، ریگِ کفش خلقت است
خلقت او بی دلیل و علت است
حکمتِ خلق چنین موجود چیست
حاصلش بی شک زوال آدمیست
****
در بیانِ این سؤال بیجواب
شرحها کردند در صدها کتاب
جمله تألیفاتشان با قاعده
بس حکیمانه ولی بیفایده!
شرح ِ هر که این معمّا را گشود
« وصفِ فیل ِ خانهٔ تاریک بود » (۲)
چون نبودی شمعی اندر دستشان
رأیشان شد از سر حدس و گمان
****
نقش ِ شیطان چیست در اعمالِ ما؟
کو کُند هردم دگرگون حال ما
آدم و شیطان ، نه خصم یکدگر
هم رهند و هم قطار و هم سفر
بلکه بر ابلیس ،انسان شد ، بَـلَـد
تا درین غربت دهد او را مَدَد
آدمی را چنگ و دندان آنکه ساخت
بود آگه؟ این که شیطان را نواخت (۳)
آدمی ، ابلیس را از راه بُرد
با سیاهیهای خود جانش فسرد
آدمی ، ابلیس را شد راهبر
نه غلط گفتم ، تو میخوانش پدر
عزم داری تا کنی با او ستیز؟
یابی از زندان او راه گریز؟
از چه میگردی که جویی منزلش؟
از تو بیرون نیست ، میجو در دلش
او درون تو اقامت کرده است
وز شرابِ نفْس تو ، گردیده مست
مرگ او کِی هست؟ روز فوت تو
شد مقارن موتِ او با موتِ تو
****
دیو و شیطان ،جز خیالی بیش نیست
جمله اینها نام رمز آدمیست
هست شیطان ، این سرشت آدمی
کاین چنین در شر فکنده عالمی
نفْس امّارهست غالب بر بشر
دعوی لغوی بود ، بر او ظفر
نفْس دارد مِیل طغیان و جنون
کِی به شلاق خِرَد ، یابد سکون
هر که غیر این سخن سَر میکند
خود بهل تا لاف در غربت زند
خیر و شر ، چون هر دو در ذات مَنند
رشتهای بر گردنم افکندهاند
هر دو هم دارند بر من ، مُژدهای
این به نقدی وآن یکی بر وعدهای
دل ، گهی با او گهی با این یکیست
زین کشاکش مقصد و مقصود چیست
آنکه رَست از دام نفْسش ، کیست او؟
هر که باشد ، جز فرشته نیست او
من ندیدم ، گر تو او را دیدهای
محتمل ، دارای ضعفِ دیدهای!
*******************************
۱ - حضرت آدم و حضرت محمد (ص) خاتم النبیین ، اولین و آخرین پیامبران الهی
۲ - اشارهایست به حکایتی از مثنوی :
پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
۳ - نواختن : نوازش کردن - خلقت چنگ و دندان برای انسان ، که ابزاری برای دریدنش شد ، کمکی به اهداف شیطان بود !