۷۵ - یادم آید چند سالی پیشتر
یادم آید چند سالی پیشتر
با جوانی کور گشتم همسفر
چشم او روشن ز خورشیدِ ضمیر
بیبصر ، اما به کار خود بصیر
هم چو شام ِ وصل ، او را آفتاب
در دل ِ شب ، دیده بگشودی ز خواب
آنچه دیدی با نگاه باطنش
چشم من بودی به توصیف الکنش
او نشان میداد و من میدیدمش
وصف گل میکرد و من میچیدمش
چشمه را بر طبع ماهی میسرود
خاک را از چهرهٔ گل میزدود
بر چمن دست نوازش میکشید
چون نسیمی بر گلستان میوزید
در خیالش ، غنچه چون گـُل میشکفت
هر چه را میگفت بلبل میشنفت
سنگ و چاهِ راه با او آشنا
هر صدایی با سکوتش هم نوا
گاه گفتی : چیست این نجوای رود ؟
بلکه میخواند برای گل سُرود
خیز و بنگر دشت و صحرا دیدنیست !
رنگ و بوی سبزه و گل چیدنیست
این همه آواز میآید به گوش
سنگ و خاک و سبزه و گل در خروش
پای کوبان ، باد و طوفان در سَماع
موج و ساحل ، با هیاهو در نزاع
میکند پروانه بر گل زمزمه
نشنود این راز را گوش همه
بلبل بیدل چه میخواهد به باغ ؟
از چه دائم میکند گل را سراغ ؟
قمری شیدا چه میگوید به جفت
گوش دادی هرگز این گفت و شنفت ؟
****
من شدم شرمنده از بیناییام
کز چه غافل زین همه زیباییام
چشم اگر داری و بیناییت نیست
علم و فضلت هست و داناییت نیست
*****************************