۷۷ - سارقی قفل دکانی می‌بُرید

سارقی قفل دکّانی می‌بُرید
مردِ همسایه ز پشت‌بام دید
بانگ زد بر او که هان ای ناشناس
بر در دکّان چرا هستی پلاس ؟ (۱)
دزد گفتش مطربی هستم غریب
مبتلایم بر غم ِ هجر حبیب (۲)
تا دلِ غمگین خود را خوش کنم
در فراق ِ یار ، تاری می‌زنم
مرد گفتا ای عجب ، این وقت شب
مردمان خوابند و تو اندر طرب ؟!
حالیا گو از چه تارت بی‌صداست ؟
یا که شاید علتی در گوش ماست ؟ (۳)
چون نمی‌آید صدای ساز تو ؟
نغمه‌ای بنواز ما را یا برو
دزد گفتش مشکل از گوش تو نیست
فنّ ِ بنده نوعی از رامشگریست... (۴)
چون نوازم ساز ِخود در نیم‌شب
بشنوی فردا صدایش ، ای عجب !
این نوا با آفتاب آید برون !
دم به دم هم شدّتش گردد فزون !
بس که جانسوزست بانگِ ساز من
می‌نشیند بر دل هر مرد و زن
اندکی باید بگیری صبر ، پیش
تا به پایان آورم آهنگِ خویش
صبح فردا چونکه برخیزی ز خواب
می‌رسد بر گوشَت این آهنگِ ناب !
*****************************
۱ - حبیب : محبوب - معشوق
۲ - پلاس : سرگردان
۳ - علت : بیماری - عیب
۴ - رامشگر : نوازنده - خواننده - مطرب