۵ - فریب

شبی که بار امانت از آسمان افتاد (۱)
خروش و ولوله در جان عاشقان افتاد
به بام بخت ، مرا ، یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد ، نردبان افتاد!
برون شدم ز عدم تا روم به منزل دوست
ندانم از چه گذارم براین جهان افتاد؟
قرار « رحمت » ما می‌نوشت کاتب دهر
ز رشحهٔ قلمش ، نقطه‌ای بر آن افتاد
به روز هجر ، به لنگر نشست کشتی عمر
شب وصال ، نسیمش به بادبان افتاد
فریب صحبت ابلیس را چرا خوردم؟
فرشته بود و به صدقش مرا گمان افتاد!
به عشوه‌ای که جهانت دهد ، نلغزد پای
که آدم از سر لغزش ، از آسمان افتاد
به کوی دوست ،خبر از وجود خویشم نیست
چو قطره‌ای که به دریای بیکران افتاد
همیشه دلبر ما ،حال « سالکان » پرسید
چه شد ،به دور من این رسم از میان افتاد؟
سال ۱۳۷۵
***********************************
۱ - آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهٔ فال به نام من دیوانه زدند
در مورد این « امانت » که فــــرشتگان از قبـــول آن سر بـــاز زدند و به انسان عرضه شد
و او آن را پذیرفت ، نظـــرات مختلفی ابــراز شده است. گـــــروهی این امانت را « عقل »
می‌خوانند و عده‌ای معتقدند آنچه را که فرشتگان حاضر به قبول آن نشدند،« عشق » بود.
حافظ در جای دیگری به این نکته اشاره‌ای دارد :
فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز