۵ - هجرت

آری،
تاریخ
این گونه آغاز شد ،
یک روز ،
که آفتاب
می‌چکید
آرام،
بر شاخسار بید .
و پروانه‌ها
بر گِرد کرمکی شبتاب
طواف می‌کردند .
و چلچله‌ای غریب ،
واژهٔ سفید زمستان را
از بال‌های سیاه خود
می‌شست.
و قناری ز روی برگِ شقایق
سرودهٔ غزلی تازه را ز بر می‌کرد .
و جویبار خستهٔ راه
حکایت سفرش را
به گوش گل می‌گفت ،
آنگاه ،
عشق ، نازل شد .
آن سال ،
سالِ قحطی رنج بود
سالِ شروع کبوتر
سالِ عروج لادنِ پیر .
سالِ شکفتن فواره‌های چشمهٔ یاس
سالِ شنیدنِ نفس ِگام‌های تو .
سالِ طلوع اقاقی .
آری ، تاریخ ،
این گونه آغاز شد .
***
اینک ، می‌دانی
آری اینک ، می‌دانم
که چند قرن و چند سال بعدِ هجرتِ عشق ،
میلادْ روز ِحادثهٔ دیدن تو بود.
روز شکستِ بغض غرور ،
روز بلوغ مبهم اشک ،
روز جنون رسیدن ،
روز جوانه زدن .
آری ،
اینک می‌دانم.
تابستان ۱۳۹۰