۰۴ - مزاح

مطایبه‌ای در جواب شعر طنز مرحوم دکتر توکل ( از دوستانم )
که برای من سروده بودند.
چرا هجوم نمودی ای توکل؟
مگر آگه نبودی ای توکل؟
که بر جایی گذاری پای خود را
که آخر ، تَر نمایی جای خود را
مسیر هجو را جانا رها کن
طریق دیگری را دست و پا کُن
چرا بازی کنی با دُمّ شیری
که چون موشی به چنگالش اسیری
تو هجو شاعران ای دوست کم کن
اگر کردی برو عزم عدم کن
دعایی می‌کنم پیرت ببینم
گرفتار بواسیرت ببینم
که وقتی می‌نشینی در مبالی
ز دست خالق مقعد بنالی
تو روی خوش ازین مقعد نبینی
تو روزی خوش ازین مقعد نرینی
الهی مقعدش مسدود گردان!
چنین فرخنده روزی زود گردان
به محصولش خدایا آفتی دِه
مزاجش را همان بخشا که آن به
مثل باشد که بر دندان چو دَردی...
رسد ، باید کَشی آسوده گردی
کنون دَردی اگر بر مقعد اُفتد
چه باید کرد با این درد مقعد؟
دوایش را اگر یابی نگهدار
که آخر ، بر بواسیری گرفتار
***
خلافی گر که گفتم مقعدت را
گمان کردی که می‌خواهم بَدت را
تو را من جان «سالک» دوست دارم (۱)
که گاهی پا به دُمت می‌گذارم
وگرنه مقعدت صد سال دیگر
دهد از باغ ِ خود خروارها بَر
ترقی گر کند اینگونه ، کم‌کم
نماید کود کشور را فراهم
یکی می گفت که سرکار عالی
به باری پُر کنی چاه مبالی
اگر که اندکی همت نمایی
کشاورزی رسد بر خودکفایی
***
تو را آنکس که مقعد آفریده
خط بطلان به حسن گُل کشیده
نصیحت می‌کنم اسفند کن دود
سفارش می‌کنم این کار را زود
به اطرافش بیاویزا طلسمی
در آن حالت بخوان وردی و اسمی
مبادا چشم زخمی آید او را
به لب از غصّه ، اخمی آید او را
***
ترا هجوی نمودم باب « دندان »!
که نامت را نگهدارد به دوران
اگر « ایرج » شنیدی این سخن را
بسی احسنت گفتی طبع من را
مزاحی با مزاجت گر که کردم
نرنجی کاین عمل را از چه کردم
بَدم گفتی و این اعلان جنگ است
کلوخ انداز را پاداش سنگ است
سال ۱۳۵۹
۱ - تو را من جان عارف دوست دارم ...... ز مهرست این که گه پشتت بخارم ( ایرج میرزا )