رشتهٔ عشق

تقدیر جان مرا حق نوشته است
از خاک و شبنم عشقم سرشته است
هر دل کــه بگذرد او از مسیر عشق
دانــــد به درگــه حق، عشق، رشته است
این رشته می بردم تا به بام عـــرش
برمسنــــدی کـــه نه جای فرشتـــه است
بس گل دروده دراین ره، هَزار جان
از مزرعـــی که در آن، بذر، کِشتـــه است
انـــدر منـــای جمــالــش بدیده ام
بس کُشته ای که از آن کُشتـه، پشته است
آورده از چَــهِ ظلمت، دلـــم بــرون
این دل ز شـــادیش، از جان گذشته است
گــر دل ز مـرز جفــایش، گذر کند
دانـــم به تیــــغ غـــم عشق، کشته است
گریــم بر آن دل بی بهـره از غمش
آن کــاو که صیـــد کمندش نگشته است
الیــــار! از آن، بنریزد غم از دلــت
کایـــزد تو را به چنین غـــم، بهشته است