رویین تن عشق

من بر دیــار عاشقان، با جامه ای پــاک آمدم
دل دادم انــدر دست او؛ روحی طربناک آمدم
یک دم ندا آمــد مرا در کوهســـار هستی ام
من بر ندای عشق او، بر سان پــــژواک آمدم
انــگشت حکم خلقتش، بر من اشارت تا نمود
در حلقه ی جنّ وملک، چون موج کولاک آمدم
رویین تن آمــد جان من؛ تا بردم انــدر آب عشق
برهجمه ی اهــریمنـان، با جان بی باک آمـدم
لاک محبت را کشیـــد او در ازل برجــان من
بر عرصــه ی دیر جفا، من اندر آن لاک آمدم
تا تیر تقدیرش مرا، درآسمان بر دل نشست
افتــادم انــدر کــام غـم؛ تا بر سر خاک آمدم
چشم دل الیار اگر افتد به جام عشق او
گوید بر این محنت سرا، نی بهر خوراک آمدم