ایران زمین

من ایران زمینم مه تاجداران
به دوران کتاب کهن روزگاران
بــه دل دارم از قعر دوران نشـــانی
ز حــق جوئی وغیرت جــان نثاران
به خــود بالــــم از پرچم مـردمانم
نشــانی به دل دارد از تـک سواران
گهی دست رستم گهی دست آرش
هم آغشتــه بر خون آن سربداران
به کیوان و کیهان درخشان درفشی
کـــزو گشته روشن دل دوستداران
من ایرانی ام دل سپــردم به دستت
تو را زیبــد آن برگ زرّین نگاران
تو بر تـــارک ایــن جهــان تابناکی
نشــاید تــو را تیرگــــی از غباران
تو را وصــف نـام ار کنم من جهـانی
نگفتـــم به دفتــر یــکی از هزاران
برت یازد ار، دشمنـی دست جورش
کنم پوزه بر خاکش و خوار خواران
تو الیــــار! اگر بر وطن بسته ای دل
به خدمت کن آن را زدل نور باران