حلقهٔ می

دوش انــدرون جـانم سودای دیگر آمد
بر کوی می فروشان دل رفت و لب تر آمد
گفتم که از چه رویی، غوغا به جانم افتاد
گفتــا که با گل و مُل آســـودگــی سر آمد
در حلقــه ی گنــاه عصیــان آدمــم من
از آن درخــت ممنـوع هر غصه و شر آمد
« لا تقــربا » نبشنید آدم به بــاغ و جنت
نشنیـــدنی فــراوان از روزن و در آمـــد
دردیر غــم نهــادم پـا در سرای محنت
بس غصه ها سراغــم، در کیسـه ی زر آمد
درهالــه ای ز جبــر و در دام اختیـــارم
زآن سو گناه طغیـان بر جان و بر سر آمد
جانم به حلقه ی می دست تمتع انداخت
تا جـــان رسد به جانان، اینگونه سرور آمد
عشـــق است آب پاکی بر دامن گناهان
هر کــاو بخــورد جـامی، با کـرّ و با فر آمد
جــان بر به کـوی جانان، الیـار اگرتوانی
آنجــا که هر شهیــدی بی بال و بی پر آمد