از در مرانم

توای ماه مهان! از در مرانم
توشاهی بر جهان از در مرانم
تو را بگزیده ام از جان و از دل
زخیــل دلبـــران از در مـــرانم
من آن رنجــور دورانـم حبیبـا
تـو یـاری مهـربان از در مـرانـم
غریبـی خسته و سودائی ام من
شبـی کـن میهمـان از در مرانـم
دلـی آورده ام بر کــوی رویت
مـرا کـن امتـحـان از در مـرانـم
شـرابم ده از آن بحــر نگاهت
مـدام و هـر زمـان از در مـرانـم
دلــم را با خـدنـگ نرگسـانت
به یک دم کن نشان از در مرانم
زعشقت داغی اندر جـان من نه
گـل ابــرو کمـان! از در مـرانـم
تویـی آن کعبــه ی روی نمازم
مـرا سویت بخـوان از در مرانـم
نسیــم گیســوانت هــر زمانی
کنــد دل را جـوان از در مـرانـم
سـرم بسپـرده ام بــر آستانت
مـرا از خـود بـدان از در مـرانـم
دل الیـــار اگــر از در بــرانـی
کنــد داد و فـغـان از در مـرانـم