شهرهٔ آسمانی

شهـره ی آسمـانی گــم شده درزمین منم
در صف عاشقان او چـهره ی بـرترین منم
برده فرشتگان همه سجده به امر حق براو
وآنکه بدو خلافتش داده در این زمین منم
آنکـه در آفـرینشش، گفتــه خدای لامـکان
بر خود وآفریده اش، به به و آفرین منم
نیکــم اگــر بـه بنــد او سـربنهـم زبنــدگی
ورنه سری هوائی ام، آفت داد و دین منم
آنکه رجیم درگهش کرده بر او کمین و هم
تا بـه قیامتش براو برده کمان کیـن منم
داده خـدای حـق مرا، گوهر عشق و معرفت
گـرنه دلی بیاورم، گمره دل حـزین منم
شربـت وصـل اخـروی، لـذت هجــر دنیوی
معرفتـی بیابـم ار، صاحب آن و این منم
کل جماد و جان وگل، مومن ودر ستایـشش
جملـه زخیل حامدان، افسـر مؤمنین منم
از در اختیــار اگــر، ره نبــرم بـه کـوی او
در ستمـی بزرگـم و اسفـل سافـلین منم
سر زملــک بر آورم، گــر شـوم از مقـربون
می شوم از بهشتیان، خالد آن برین منم
او شده خالق جهان صاحب کون و هر مـکان
حاصـل جبر و اختیار آمده بر جبین منم
گر بود الیــار! تو را دست عنــایتــی به ســر
ره بود ادعـا کنـی، بـر گهرش امین منم