جام ساقی

میســر شـد کــه من جـامی ز عشق او بپیمایم
فضــای خــانه ی دل را دگــر با غــم نیالایـم
مرا این آرزو روزی که بر شاخ ثمــر بنشست
ســوار پـر شـدم تـا سـر بر اوج آسمـان سایم
رها گردان تو ای ساقی از این زندان جانکاهم
ز فـرط شــوق دیـدارت که زنجیر زمان خایم
بیـــا تـا زایـن در خاکی بری این مرغ افلاکی
زچشـم غمـزه دانستـم نباشـد این زمین جایم
رســانی بر لبــم جــامی دگــر گر از می نابت
دگــر در این تـن خاکــی نمـی پایم نمی پایم
بـه لای رقعتــی پیچـــان پیـــام آشنــایی را
نشـاطی ده مریدان را به'می آیم' به'می آیم'
تو هم الیــار! اگــر دانی هـوای قرب جانان را
زبـان اعتــراف آری کــه من مـرغــی ز بالایم