داغ دلبر

داغی نشاندی بر دلم ، از خطّ و خالت
تا شد اسیر جلوه هایی از جمالت
کی می پذیرد دیگر این دل ، رنگ اغیار
زان رو که رنگی برگرفته ست از خیالت
در بارگاهت بار ده ؛ تا شاید این دل
بر گُرده گیرد رونقی از فیضِ قالت
بگشوده ای خوانی ز جود از بهر عالم
کی بی نصیب آید دلی از این نَوالت
صد شکّر افتد کام جان اندر حیاتم
آرد نسیم ار شمّه ای از وصف حالت
حک می شود خوشبختی اندر جان اِلیار
گر سینه اش گردد دمی جای مجالت
پایان