حرف دل ترکمانچای

چگونه حرف دل ترکمان بر انگیزم
چگونه پرده ی اجحاف را به هم ریزم
به نای صفحه ی تاریخ ترکمانچایم
مگر که تا به ابد من فدای تبریزم؟
به گاه دادن خدمت بزرگ و فعّالم
به گاه اخذ حقوقم چرا چنین ریزم؟
اگر تو چرخ عدالت به محورت بستی
به دور چرخ عدالت چگونه بی چیزم؟!
برای بردن جانم به دارِ استحقاق
به دُلدُل ار ننشانی؛ نشان به شبدیزم
زمام امر مرا در سپر به فرماندار
که خاک شوق وطن را به کامتان بیزم
علاج درد مرا بس بود چنین کاری
طبیب درد منی گر، بگو که برخیزم
بیا تو دولت خوبان! حقوق ما را دِه
که با تو جوشم و از جان و دل در آمیزم
و گرنه چاره ندارد که گوید این اِلیار
برای گفتن حق من همیشه بستیزم