نوروز

هان! عید نوروز آمده
جان و دل افروز آمده
شب رفته و روز آمده
با جام گلدوز آمده
آمد که طنّازی کند
نوروز آمد با بهار
با ناز و طنّازی چو یار
با چهره ای از صد نگار
با گامهایی با وقار
تا چهره پردازی کند
پا می نهد دامن کشان
چون پاره ی آتشفشان
با سبزه ای آتش نشان
آتش زند بر خامُشان
تا اینکه تک تازی کند
آرَد گلی از ارغوان
تقدیم دارد بر جهان
گوید که ای پیر و جوان
پیوسته همچون من بمان
تا عقل دلبازی کند
او جلوه ای از یار ما
روشنگر افکار ما
از جانب دلدار ما
آمد به جای خار ما
در دل گل اندازی کند
ای شهره ی چون ماه من
ای کوکبی در راه من
برگو جواب آه من
تا این دل آگاه من
در خانه نو سازی کند
سازی درآر از ارغنون
تا رانی ام مَرز جنون
از سینه دل گردد برون
با جام عشقی غرق خون
تا بر تو جانبازی کند