توفیق خوشبختی

حیات آوردگاه مرگ و امّید است.
کمال آرزو در معرض دید است.
ارادت را قوی گردان
بسان صخره های کوه.
بشوی از جان خود اندوه
که ایمان در دلت جوشد.
زِ ایمان، شور و شیدایی
دلی مملوّ زیبایی
پدید آید.
برادر جان! مترس از نامرادی ها؛
مترس از خار وادی ها.
تو امضا کن زِ دل، پیمان همّت را.
به ره بشکن بسی سنگ مشقّت را.
بروب از جان خود، گَردِ مذلّت را.
به رفتن فکر کن؛ بر اوج؛
به پرواز آور این جان را؛
مشو راضی بر استخفاف.
اَزیرا مردِ پروازی.
کلید آسمان اندر زمین ات دست دل باشد.
تو خود را عرضه کن بر خود؛ کلیدش می شود پیدا.
اگر دانی؛ از آنجا هم، فراتر می توان رفتن.
پس اینک بازوان بگشای؛
دری بر آسمان وا کُن.
بجوی آنجا فراخی را.
که این در، دربِ توفیق است.
کمانِ آرزو را زِه
دلت را بر بدی کاره
بگردان تا که ره یابی؛
بر اقلیمی زِ خوشبختی؛
که در نزد خردمندان
کمال آرزو، توفیق خوشبختی است.
به همراه خدا می رَو.