بخش ۵۹ - مثل

آن یکی می‌شد به ره سوی دکان
پیش ره را بسته دید او از زنان
پای او می‌سوخت از تعجیل و راه
بسته از جوق زنان هم‌چو ماه
رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان
هی چه بسیارید ای دخترچگان
رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین
هیچ بسیاری ما منکر مبین
بین که با بسیاری ما بر بساط
تنگ می‌آید شما را انبساط
در لواطه می‌فتید از قحط زن
فاعل و مفعول رسوای زمن
تو مبین این واقعات روزگار
کز فلک می‌گردد اینجا ناگوار
تو مبین تحشیر روزی و معاش
تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش
بین که با این جمله تلخیهای او
مردهٔ اویید و ناپروای او
رحمتی دان امتحان تلخ را
نقمتی دان ملک مرو و بلخ را
آن براهیم از تلف نگریخت و ماند
این براهیم از شرف بگریخت و راند
آن نسوزد وین بسوزد ای عجب
نعل معکوس است در راه طلب