حکایت

یکی خوب کردار، خوش خوی بود
که بد سیرتان را نکو گوی بود
به خوابش کسی دید چون در گذشت
که باری حکایت کن از سرگذشت
دهانی به خنده چو گل باز کرد
چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد
که بر من نکردند سختی بسی
که من سخت نگرفتمی با کسی