قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

کسی که او نظر مهر در زمانه کند
چنان سزد که همه کار عاقلانه کند
هر آنچه خاطر موری ازو بیازارد
اگر چه آب حیاتست از آن کرانه کند
قناعتست و مروت نشان آزادی
نخست خانهٔ دل وقف این دوگانه کند
چو نیک و بد به سر آید جهان همان بهتر
که زندگی همه بر طبع شادمانه کند
زبان ز گفتن و ناگفتنی نگه می‌دار
که شمع، هستی خود در سر زبانه کند
درین سرای که اول ز آخرش عدمست
به خلق خوش طلب عمر جاودانه کند
زمانه را چو شناسی که چیست عادت او
روا بود که کسی تکیه بر زمانه کند؟
به نقد خوش خور و خوش نوش و نام نیک اندوز
که عاقل از پی یک نوش صد بهانه کند
مخور غمی که به فردا چگونه خواهد بود
که چرخ عمر تو ضایع برین ترانه کند
اگر چه عالم خاکی نیرزد اندر راه
برای تیر نظر عاقلی نشانه کند
ز گوشه‌ای به جهان ناکوتر تر نبود
که تا وظایف طاعات ازو دانه کند
کسی که صحبت سعدی طلب کند در دهر
سعادت دو جهانی طلب چرا نه کند
اگر چه کار عمارت طریق دانش نیست
علی الخصوص کسی کاندرین زمانه کند
بود هر آینه نزدیک عاقلان معذور
کسی که از پی مسکن اساس خانه کند
که گر چه مرغ توکل کند به دانه و آب
به دست خود ز برای خود آشیانه کند