شمارهٔ ۱۹۹

مهترا بلبل انسی پس از این
بجز از دست ادب دانه مخور
فی‌المثل تو خود اگر آب خوری
جز ز جوی دل فرزانه مخور
به سفر سفره گزین خوان چه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور
حصه‌ای زین دل آبادتر است
غصهٔ عالم ویرانه مخور
عاقل شیر دلی باده مگیر
حض خرگوش به پیمانه مخور
ز آب آن میوه که روباه خورد
آب کون سگ دیوانه مخور
عارفانه بزی اندر ره شرع
از اباحت دم فرغانه مخور
آشنای دل بیگانه شدی
آب و نان از در بیگانه مخور
مادر روزی ار افگانه فکند
غم مبر انده افگانه مخور
آز چون نیست در سفله مزن
موی چون نیست غم شانه مخور
همچنین در پی یاران می‌باش
یار یارا زن و بهنانه مخور
گفتی ار من به معسکر برسم
نان ترکان خورم آن خانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور