در آفرینش جهان

از برای تناهی اندر کرد
عالم جسم گویی آمد گرد
متساوی نهاد چون گویی
متفاوت نه سویی از سویی
هست ممتد جهان و اندر حد
متناهی جهت بود ممتد
بعد از آن در ولایت تصویر
مرتبه نقش دان و نقش‌پذیر
ز اوّل جان و آخر مرجان
فاعل و منفعل در این دو میان
در سرای صفت‌پذیر فنا
از پی رفعت قصور و بنا
عقل در بند امر بنشسته
نفس در شوق عقل دل خسته
صورت از بهر مایه اندر بند
نه فلک را به دست هفت کمند
وز درون فلک چهار گهر
همه در بند و خصم یکدیگر
سه موالید از این چهار ارکان
چون نبات و معادن و حیوان
چون نباتی غذای حیوان شد
حیوان هم غذای انسان شد
نطق انسان چو شد غذای ملک
تا بدین روی باز شد به فلک
ورنه در عالم یقین و گمان
خر همان بودی و حکیم همان
نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه در جان فرامشی بهتر
در سخن دُر ببایدت سفتن
ورنه گُنگی به از سخن گفتن
گنگ اندر حدیث کم آواز
به که بسیار گوی بیهده تاز
کرد عقلت نصیحتی محکم
که نکو گوی باش یا ابکم
گر نصیحت قبول کردی تو
فضل را کی فضول کردی تو