ای انسان

تو ای انسان بسی والا سرشتی
تو تک زیبنده ی باغ بهشتی
تو را زیباترین پیمانه دادند
شرابی در خور و جانانه دادند
تو را تاج کیانی سر نهادند
کلید هر چه را خواهی؛ بدادند
از او شد گوهر عشقی نشانت
مقام و منصبی والا از آنت
بشد دست مشیّت، رهنمایت
به تکریمت فلک شد زیر پایت
خلایق با تو و هم بر تو جوشند
به شیطان فخرها زاین در، فروشند
معیّن شد تو را راهی پُر از راز
و هم پای ره و هم بال پرواز
تو را گم گشته ی این ره، کمال است
حیات از بهر تحصیلش مجال است
در این ره مقصد و مقصودِ شایان
تو را روشن تر از مه شد نمایان
تو تا مقصود خود را گِرد سازی
نباید شرط رحمت را ببازی
زِ خیل فکرت و گفتار و کردار
بدین ره، بهترین ها را تو بردار
ز حُسن فکر اگر حاصل شد ایمان
بر آید از دلش ایفای پیمان
تو را گر صد خطر در پیش روی است
ازآن، توفیق رَستن بس نکوی است
اگر بر خویشتن خواهی رهایی
یقین باید بپردازی بهایی
رهایی از غم و یکجا نشستن
و یا در را به روی خویش بستن
رهایی از خود و خودکامه گشتن
اسیر رنگ و نوع و جامه گشتن
تو گر در مکتب رحمت ببالی
زِ دست نامرادی ها ننالی
دری گر پرده ی تردید ها را
بدست آری زرِ خورشید ها را