شهید وطن

شبی باد خزان گَردی به پا کرد
هوس، برچیدنِ گلها ی ما کرد
شبِ شهریورِ پنجاه و نه بود
که در میهن عَلَم شد آتش و دود
سپاهی گِرد هم آمد زِ یاران
بشد سدّی رهِ ظلمت سواران
سپر شد سینه ی مردانِ مردی
نباشد در وطن تا روی زردی
شهید و زخمی و محبوس گشتند
فدای میهن و ناموس گشتند
همانان زاده ی خورشید بودند
که اندر بستری از خون غُنودند
شهیدی دارم از اولادِ خورشید
که عشق میهن از باغِ مَنَش چید
شهیدم نامِ میکائیل دارد
نشان از صولتِ هابیل دارد
سلاحش دستِ تاول بسته اش بود
به فکرش مادرِ دلخسته اش بود
چو با گُردانِ غم، آن شب در افتاد
دلش زخمی عمیق از خنجر افتاد
گذر کرد آن دَم از دروازه ی نور
خیالش با من است و پیکرش دور
تنش در جبهه مفقودالاثر شد
دل مادر هم از او بی خبر شد
رفیقش زاده ی رستم « ولی » بود
یکی « قاسم »؛ یکی هم « اسمعلی » بود
وطن یاری به از آنان ندیده
گُلی خوشبوتر از آنان نچیده
چه شبها مادری در انتظارش
به یاد نو گلِ بس با وقارش
گشود از چشم خود، سیلابِ اشکی
فلک را پُر شود تا بلکه مَشکی
فلک! رحمی کن آخر؛ مادرم من
زِ هجرانِ گلی، خاکسترم من
به جای پیکرش، عکسی ببوسید
کسی حالی از این مادر، نپرسید
هنوز امّیدِ دیدارش به دل بود
گرفت از دست او، دستِ اجل، زود
به یادش مادرِ غمدیده ای مُرد
به دل، صد حسرت از دیدارِ او بُرد
مرا باشد برادر، این شهیدم
ندانی من چه ها، بی او کشیدم
از او من فُرقتی سی ساله دارم
زِ مظلومیّتش صد ناله دارم
مرا این ناله ها در دل، فرو خفت
چه سان زاین ناله ها، با کس توان گفت
دلم سی سال در خوف و رجا بود
دریغ از یک خبر از او؛ کجا بود؟!
سراغش عاقبت، از غم گرفتم
از این رو مجلسِ ماتم گرفتم
شهیدان، رشته ی دنیا گسستند
درِ دروازه ی ذلّت، ببستند
سؤالی دارم از دولت مداران
چرا نامد کسی از غم گساران
که آبی بر سرِ آتش بریزد
به دلداری، دمی با غم ستیزد؟
به مناسبت سی امین سالگرد شهادت شهید مفقودالاثر (میکائیل نجفلویی ) در اوایل جنگ هشت ساله ی ایران و عراق ( ۱۳۵۹ )– به زبان حال مادرش ربابه و برادرش جبرائیل و به یاد همرزمانش « قاسم موسوی « ، » اسمعلی هاشمی » و « ولی اله نجفلویی »