ای صاحب زمانه

ای صاحبِ زمانه! باز آ به سوی خانه
بُتهای سرکشی را بشکن تو دانه دانه
فصل بهار اسیرِ گردونه ی خزانه
بگسسته از هم آخر، شیرازه ی زمانه
از پرده جان بُرون کن، بی عذر و بی بهانه
سوزد دل از فِراقت، وز درد اشتیاقت
خاموش کن به آبی، خود آتش فِراقت
کی می شود زمانه، آیینه ی مَذاقت
کی می شود تو را من، بینم سرِ بُراقت
تا جان و سر فشانم در پایت عاشقانه
در فقر غم گساری، در دورِ روزگاران
شد لشکر سیاهی، سدّی به راه یاران
در انتظارِ ماهت؛ چشمان گلعِذاران
تا تا ابد نشانی، گُل را به جای خاران
ای مُنجیِ عدالت! ای شاهِ جاودانه!