قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - قصیده

سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا
قدح پیمای غم‌فرسای روح‌افزای جان‌پرور
سرت گردم چه واقع شد که در مجموعهٔ یاری
رقم‌های محبت را قلم بر سر زدی اکثر
ازینت دوستر دانسته بودم کز فراق خود
گماری دشمنی از مرگ بدتر بر من ابتر
نه من آن کوچه پیمایم که شبها تا سحر بودی
برای شمع راه من چراغ روزن و منظر
چه شد آن مهربانیها که دایم بود در مجلس
ز تر دامانی چشم نمینم آستینت تر
کجا رفت آن خصوصیت که از همدم نوازیها
نبود آرام از آن دست نگارین حلقه را بردر
گمان دارد دلم زین سرکشی ای شمع بی‌پروا
که داری از هوای دل سر پروانه‌ای دیگر
ز پایت برندارم سر اگر دارم کنی برپا
ز کویت وانگیرم پا اگر تیغم زنی برسر
تو را بازار گرم و من زرشک نو خریداران
از آن بازار در آزار از آن آزار در آذر
من از تشویش جان با این گران باری سبک نمکین
تو از تمکین دل با آن سبک روحی گران لنگر
ازین پس محتشم مشکل که آن صیاد مستغنی
کند ضایع خدنگ خویش بر صیدی چنین لاغر
بساط عاشقی طی ساز کز بهر دعای شه
در نه آسمان باز است و آمین گوت هفت اختر