رباعی شمارهٔ ۱۲۸

روزی شکن از زلف چو دالت ببرم
جانی بکنم، ز دل ملامت ببرم
گر بر رخ من نهی به بازی رخ خویش
از بوسه به یک پیاده خالت ببرم