حکایت شمارهٔ ۲۳

صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد طاقت حفظ آن نداشت ماهی برو غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
ديگر صيادان دريغ خوردند و ملامتش کردند که چنين صيدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن . گفت : ای برادران ، چه توان کردن ؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود . صياد بی روزی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل بر خشک نميرد.