خانه
صفحهاصلی
شاعران
عرفی شیرازی
غزلها
اشتراکگذاری
×
اشتراک گذاری
تلگرام
توییتر
فیسبوک
غزل شمارهٔ ۲۱۸
هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم
ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد
جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود
آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد
عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم
مردی کنون بتاز که بختت سوار شد