غزل شمارهٔ ۱۰۶

من عاشق و دیوانه و مستم چه توان کرد؟
می خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟
گر ساغر سی روزه کشیدم چه توان گفت؟
ور توبهٔ چل‌ساله شکستم چه توان کرد؟
گویند که رندی و خراباتی و بدنام
آری به خدا این همه هستم، چه توان کرد؟
من رسته‌ام از قید خرد، هیچ مگویید
ور زان که ازین قید نرستم چه توان کرد؟
برخاستم از صومعهٔ زهد و سلامت
در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟
عهدم همه با پیر مغان‌ست، هلالی
گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟