غزل شمارهٔ ۱۲۳

غم بتان مخور ای دل که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد
اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد
ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد
تو از طریقهٔ یاری همیشه فارغ و من
نشسته‌ام به امیدی که یار خواهی شد
چو در وفای توام بر دلم جفا مپسند
که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد
کنون به حسن تو کس نیست از هزار یکی
تو خود هنوز یکی از هزار خواهی شد
ز فکر کار جهان بار غم به سینه منه
وگر نه بر سر این کار و بار خواهی شد
هلالی، از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده به گردش غبار خواهی شد