وداع

سکوت صدای گام‌هایم را باز پس می‌دهد
با شب خلوت به خانه می‌روم
گله‌ای کوچک از سگ‌ها بر لاشهٔ سیاه خیابان می‌دوند
خلوت شب آن‌ها را دنبال می‌کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می‌شوید
من او را به جای همه بر می‌گزینم
و او می‌داند که من راست می‌گویم
او همه را به جای من بر می‌گزیند
و من می‌دانم که همه دروغ می‌گویند
چه می‌ترسد از راستی و دوست داشته شدن، سنگدل
بر گزیننده ی دروغ‌ها
صدای گام‌های سکوت را می‌شنوم
خلوت‌ها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه‌ام آمد
سکوت سرزنشم داد
و سکوت ساکت ماند سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است