شمارهٔ ۸۱

ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم
ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم
خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم
سری به‌دست شمال و سری به دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم
چو رشته‌ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم زخوبش و به غیر بسته شدیم
ز بی‌حیایی اغیار و بی‌وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل‌شکسته شدیم
من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم